ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دلم مثل یک غروب سرد پاییزی گرفته است . به پشت سر نگاه میکنم ،روزهای بلند تابستان گذشته اند . امروز برایم خاطره ای دردناک از از گرمای دستان کسی بجا مانده که از زمستان نبودنش بند بند وجودم به لرزه می افتد . چقدر زود گذشت ! لامصب گرمای تابستان ، وچقدر دیر پایان می شود روزهای کوتاه خزان . در کلبه ای سرد به تصویر مبهم کسی روی دیواراتاقم خیره میشوم که روزگاری خطوط چهره اش کتابی از عشق و امید به رویم می گشود. زود باید بروم . کلبه ام دور از شهر است ،جایی میان مه . شاید پرنده ی تنهایی امشب هم دوست دارد در گرمای دیوار کوب کوچه ام شبش را گرم کند، شاید هم شب پره ای تصمیم گرفته در پرتو نور اتاقم به یاد کسی تا دین صبح برقصد . چه کسی میداند شاید امشب باران بارید و من با موسیقی غریبش های، های ، گریه کردم . زود باید بروم .....
خوشا بحال ما...