به دستهایم نگاه میکنم . چقدر بزرگ شده اند . کجاست دستهای تپلی و کوچک روزهای کودکی . به دستهایم نگاه میکنم چقدر سرد شده اند . کجاست دستهای گرم کودکی . بزرگ شده ام مثل یک درخت بیابانی که با باغچه و گلدان خو نمی گیرد . عبث روزهای هرزه ام در مقابل چشمانم مغموم مرثیه سراییست که آهنگ فردایی تاریک را برایم می سرایند . به دستهایم نگاه میکنم بزرگ و سرد و تنهاست و من با خودم می اندیشم این سزای درختیست که دور از دنیای آدمهاست .