من در قلبم چیزهایی دارم که نه میتوانم با کسی در میان بگذارم نه به تنهایی طاقت مرورشان رادارم . پشت هر بازدمم آهی به فکر فرار از قفس سینه ام است . ژست یک مرد قوی را دارم . بیچاره کسانی که به من تکیه کرده اند . اما چون جنون زده ای هوای حوالی گریه دارم . نه این راه نه پایان دارد نه بازگشت . دعا میکنم که به پایان نرسد چون از کودکی فرجام تلخش را درکابوسهایم دیده بودم و راه بازگشت ندارم چون آنهمه خاطرات رانه میتوانم به آینده ام ببرم ونه میتوانم میانه راه رها کنم . من کجای جاده ام .