ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چند سطری برای تو دلنوشته داشتم . افسوس که هیچگاه آنرا ننوشتم .
به یاد می آوری وقتی که پرنده ای کوچک وبی پناه یافته بودمت .
گم کرده راهی .
قمار کردم .
تمام دارو ندارم را با سادگی چشمانت.
از تمجیدهایم بال پروازت را ساختم و با دست هایم راه رهایی را رهنمونت شدم .
درآن سپیده دم مرموز نحس به وسوسه های کسی که در گوشم نجوا می کرد گوش دادم .
یک لیوان رهایی تعارفت کردم . از دستم گرفتی و تا عمق بی خداحافظ نوشیدی .
تورفتی
ومن آن ساده لوحی بودم که خودم را پلی ساختم که از من عبور کنی ، از من .
اکنون تو رفته ای دور دور دور .
بعد از رفتن تو ، جنگل رویاهایم آتش گرفت و خاکستر حسرت تمام آنرا فرا گرفت .
هنوز نمیدانم آیا آین روزها را تاوان صداقتم بدانم یا جبران حماقتم .
به یاد می آورم.
به یاد می آورم..
به یاد می آورم...