ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به پهنای صورتم از خود صبح تا زلال آفتاب گریستم .
دلم خالی نشد .
چشمهایم هنوز چشمه های پر آبی بودند که بر زمینی هرز هدر میرفتند .
راهی نبود جز گریه .
حتی درهای آسمان را بسته بودم تا زیر لب شکایتی یا دعایی نکنم .
هنوز دلم پر است بی آنکه ذره ای از دردم کم شده باشد .
تنها راه باغ گریه برایم باز مانده است .
تنها لمعه شادی من صدای مرموز و ضعیفی هست که از سرزمینی دور مرا دعوت میکند .
سفر نزدیک است .
باش تا روز وداع که آنوقت لبخند واقعی را در تمام وجودم ببینید .
گاهی به خود میگویم هیچگاه تنهایی من پایان نخواهد داشت .
وقتی همه غمگینند من شادم و وقتی همه شادند من غمگین .
آری جهان تنها بر بی ثباتیش ثابت بوده است .
گوش کن شاید کسی در قنوتش برای تو دعا میکند .
نگاه کن شاید چشمی برای سعادتت اشک می ریزد .
آب روان می رود بی آنکه بداند کسی آیا به موسیقیش گوش فرا می دهد .