ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تو از من دلگیر هستی ، از بدخلقی های من . از بهانه گیری های هر از چند تکراری من .
تو از من خسته ای ، از این حال بی ثبات من ، و من از خودم بیش از تو خسته ام .
تو به خودت حق میدهی و من به تو . حق داری
هرچه میخواهی بگو
فریاد بزن
ولی هیچگاه گریه نکن .
آن غروب لعنتی باران تمام خوابهایم را شست .و بکارت خوش باوریهایم با وقاحتی تمام
از بین رفت . و تاوان اعتمادم این روزگار سیاهم است .
من به حادثه ای گرفتارم که واژگانی برای توضیحش نیست .
حتی تمامی عشق بزرگت نتوانست تهی تنهایی مرا پرکرده باشد .
آسمان آبی بود و گنجشکها زیر سقف چوب و حصیری خانه ای که قرار بود فردا شبش
عروسی باشد سرو صدا میکردند . و من هنوز مات جاپای عبور یک هواپیمای
معمولی در آسمان بودم .
عشق را نمیدانستم . غم را و تنهایی را!
و باورداشتم تا آخر عمر در محله قدیمی خانه پدری خواهم ماند .
با تو از چه بگویم .
تو که از جنس آنسوی کوهستانی .
مرا ببخش که دوباره گریانت کرده ام .
مرا ببخش....
بنظر من تموم آدما یک پازل گمشده ای دارن که دنبالش می گردن و دنبال همه چیز میرن ولی بازم دلهره دارن در صورتی که اون خداست.اگه یکم به این فکر کنیم تو این دنیا اومدیم چکار تمام مشکلاتمون حل میشه
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز
دانشآموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
ممنون از حسن نظر و توجه شما . شاید آدما پازل گمشده دارند . شاید