ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شب گرد دوباره از کوچه های تو در توی شهر گذشت
مردی از پشت پنجره اتاق تنهایی دوباره او را دید
و با خود گفت
راستی چقدر این شبگرد غم دارد
چقدر سرشار از تنهاییست
حتما از خنجر خیانت زخمی
یامجروح از تیر حادثه هاست
شاید هم سرخورده از سرنوشتی نامنتظر !
وقتی هرشب از کنار پنجره ام می گذرد و مرا با صدای سوت خود تا آنسوی ایکاش ها می برد
به روزگارش غبطه می خورم
باخود می گویم خوشابه حالش !
چون او غمی داشت که من نداشتم
قصه ای داشت که جرات تجربه اش را نداشتم
پایی داشت که من برای شبگردی نداشتم
سوتی محزون میدانست که نمیدانستم
آنگاه دلم به حال آن مرد پشت پنجره بیشتر سوخت
که هرشب در انتظار لحظه ی عبور مرد کوچه گرد بی صبرانه به عمق کوچه چشم دوخته بود
انگار در قمار زندگی هیچ بردی نداشت
حتی کوچه ای برای قدم زدن
سوتی برای خالی شدن
یا کسی برای به انتظار نشستن
کاش دفعه بعد که این قصه را می گویم
پشت پنجره اتاق تنهایی
مردی کوچه گرد نشسته باشد...