-
دلنوشته بی شماره
یکشنبه 4 مهر 1395 09:52
اشتباه است که دل را به کسی بسپاری و دروغ است محبت و فریب است غمین زمزمه بلبل مست و چه تلخ است اگر نیک بدانی که جهان پر شده از همه رنج و همه درد و محبت روشی است که تو درد خودت دوش کسی بگذاری چه عجیب است جهان چه غریب است جهان
-
دلنوشته 55
یکشنبه 22 شهریور 1394 19:04
چون سیب یخ زده بر شاخه ی درخت . دندان مزن مرا که سرمای قلب زخمی ام جز طعم سرد درد ،نصیبت نمی کند . دیر آمدی جا مانده ام به روی درخت در انتظار دستهای تو یخ بسته قلب خسته من در عزلت شبان بی رحم زمستان سرد دندان مزن مرا جز طعم سرد درد، نصیبت نمی شود زنهار زنهار فریب روی سرخ مرا مخور این جای سیلی سرمای بهمن است . بهتر که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 فروردین 1394 13:29
از وقتی که تو رفته ای واژه ها هم از شهر کلامم کوچ کرده اند وقتی تو نیستی دستم به نوشتن نمی رود .... رفتی و با خود جز خاطراتت تمام وجودم را به تاراج بردی ...... حالا من مانده ام عکسها و خاطراتت وقتی تو نیستی دستم به نوشتن نمی رود
-
دلنوشته54
پنجشنبه 29 آبان 1393 23:36
دوباره آن بی مرز دوباره آن بی اشتیاق خطایی همیشه گی را تکرار کرد به اندازه تمام آن همه توبه ها دوباره شاهد خطای توبوده ام چیره دست در توجیه تشنه کام چون سگ بی وفا چون گربه سنگدل چون ببر فریبکار چون مار سرد چون زمهریر و چون باد سرگردان بوده ای میدانم که خسته ای به خانه بازگرد ودوباره دنبال کن آن معصومیت کودکی ات را....
-
دلنوشته 53
چهارشنبه 30 مهر 1393 17:33
قسم به انسان قسم به آنهمه پوچی که او می پیماید و قسم به مرگ که خواب آشفته اش را در هم می ریزد قسم به عشق که هیچگاه حقیقت آن عاری از تردید نبوده است و قسم به روح که به آسانی آلوده دستی میگردد . قسم به تنهایی که هیچگاه اورا تنها نمی گذارد و قسم به افسانه هایی دور که پا به پای طولانی ترین شبهای سرد در روزگاری کهن زمزمه...
-
تک سروده ها 2
دوشنبه 20 مرداد 1393 19:11
* من آن صیاد بی مزدم که استاد است در کارش ولیکن در قفس سازی ندارد بهره ای دیگر * از بس گریستم اشکم به چشم نیست بیهوده می کنم کویری که آب نیست * دل را به تغافل به سر سنگ رها کرد ترسم که به غفلت بنهد پا سر شیشه * نشتر زدند رگم را به قصد فصد اشک فرو خورده زجانم روانه شد * نمی گویم که آن دلبر شدی بد عهد در آخر ولیکن خانه...
-
دلنوشته 52
شنبه 11 مرداد 1393 20:15
تو هیچگاه شبیه من نبوده ای من بی تو آبی که به زمین هرز می رود وگلی فسرده در بهار . حسی است در من شبیه پژمردن گلی در آغوش سترون خاک یا گم شدن ستاره ای در عمق تاریک کهکشان . در من حسی است ، شبیه التماس شکوفه های نیاز درپای باد هرزه گرد . تو هیچگاه چون من نبوده ای سرشاری از زیبایی و غرور . من بی تو به رنگ خزانم آری بی تو...
-
تک سروده ها 1
شنبه 11 مرداد 1393 19:55
* شاعر شده ام ناخواسته به اشعار مفردات ازبس که ، ذره ذره ، فرد شدم ازجمع دوستان * می سوزد دلم درآتش فراق، نگو که یادش بخیر این خاطرات ، همچو نفت ، خوراک آتش است * کاشکی آن که مرا رسم و ره صید نشان داد چندین ورقی هم ، < هنرقید > می آموخت * احوال رقیبان و من امروز بر یار چون غره شوال به سلخ رمضان است * همچوآن...
-
دلنوشته 51
چهارشنبه 4 تیر 1393 13:15
با احترامی زیاد مرا در گور خاطرات رها کردی حتی ساعتی برایم مرثیه خواندی ومن محو صدای دلارای تو بودم بی آنکه بدانم دیداری دوباره درکار نخواهد بود رفته ای و من حالا که رفته ای میفهمم معنی خانه بخت را و روزهای سخت را تنها در گور خاطرات زندانیم و تو آن بیرون چون پرندگان آزاد رهایی . کاش میشد کاش می شد به گذشته باز گشت و...
-
عارفانه ها
شنبه 27 اردیبهشت 1393 17:05
زندگی چیست؟ گاهی و قتها از خودم می پرسم زندگی چیست به جز حسرت ایام خوشی یا نگاه نگرانی به دروازه مرگ زندگی چیست کلاهی پشمی وسط گرمی یک تابستان زندگی افکاریست که به ما طعم گسی می بخشند بوی مرموز غذایی مسموم زندگی سر دردی ست که تو در محفل رسمی داری زهر میریزد درخون زهر می ریزد در روح زهر می ریزد در روح زندگی پای الاقیست...
-
خوابها
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 16:19
خواب دیدم دهان تمام عروسکهایم را چسب زده ام و چشمهاشان را بسته ام خواب دیدم در اتاقی شیشه ای به اندازه قدم حبس شده ام آب وارد آن میشد و من آهسته آهسته شاهد غرق شدن خودم بودم آب تا زیر بینی من رسیده بود روی پنجه هایم ایستاده بودم و با چشمان ملتمس به تنازع بودن و نبودنم خیره بودم
-
دلنوشته 50
شنبه 30 فروردین 1393 18:33
حرفهایم را در جامی سرشار از سکوت ریخته ام شاید جانی تشنه ، روزی آنرا بنوشد نقاشیهایم را پشت رنگها و خطها پنهان کرده ام شاید چشمی بینا آن را ببیند دستهایم را به دست آب سپرده ام حالا تنها کاری که مانده باید دلم را خالی از آن همه خاطرات رفتنی کنم شاید .....
-
خوابها 3
سهشنبه 19 فروردین 1393 15:51
بخواب دیدم سوار دوچرخه ای هستم ناشیانه دست وپا می زنم و زمین میخورم درست مثل کودکی هایم جوانی به من گفت ، به دورها نگاه کن و رکاب بزن راز دوچرخه سواری این است راز زمین نخوردن این است یادم افتاد وقتی برای اولین باری که پشت فرمان اتومبیل هم نشستم ، کج و معوج میرفتم تا جایی که گوشه جدول متوقف میشدم به یاد آوردم فاصله...
-
سال نو
چهارشنبه 28 اسفند 1392 14:39
دوستان عزیزم بهار نو مبارک
-
خوابها 2
چهارشنبه 28 اسفند 1392 14:13
و روح زمین را شبی در خواب دیدم از اوپرسیدم از این مرور تکراری فصلها از این بهار و زمستان ..... و دوباره بهار و همان دور تکراری موجودات تکراری و رسم تکراری خسته نمی شوی ؟ اینهمه چرخش برای چه این همه گردش برای که پاسخ داد : همین دیروز چند چلچله نو جوان سرود رویش را زمزمه میکردند و به باغهای خفته می گفتند بیدار شوید...
-
خوابها 1
چهارشنبه 21 اسفند 1392 12:05
خواب دیدم که به یک جای دور رفته ام چون گاهی وقتها اونقدر از همه خسته میشم که دوست دارم موبایلم رو خاموش کنم بی اطلاع و بی خدا حافظی از همه برم یه جای خلوت یه جای دور . جایی که خیالم جمع باشه کسی مثلا حالم رو نمی پرسه مثلا نگرانم نمیشه و مثلا نمی گه خیلی دلش برام تنگ شده . اونوقت دیگه مجبور نیستم باچشمان بسته از توی...
-
شعرها 15
دوشنبه 19 اسفند 1392 15:14
./ روز میلاد دوست دانه ی کوچکی می خواست جاودانه بر زمین باشد چون درختی بزرگ و دیرین سال پر بر و مهربان ترین باشد کوچ کرد از دل سیاهی ها از تن ظلمت خاک یخ بسته آخرین ماه فصل سرما بود روز میلاد دوست یادم هست از دل سایه سار تاریکی در سفر راهی سپیدی شد با جوانه در زمین رویید رو به اشراق نور بالا رفت تاکه تکرار کند آغاز...
-
شعرها 14
چهارشنبه 14 اسفند 1392 15:47
کوی دوست (جان بی جمال جانان میلی به تن ندارد) دل جز ز عشق رویش حرف و سخن ندارد وقتی که قلب تنگم شد آشنا به عشقش دیوانه شد چو مجنون چشمی به من ندارد دردا نشد میسر وصل مدام رویش یار پری رخی که چین و ختن ندارد یکشب که در خیالم عکس رخش عیان شد جانم رها شد از تن قصد وطن ندارد دیگر نبود با من آن لحظه های پر غم وقتی برای...
-
شعرها 13
سهشنبه 13 اسفند 1392 11:23
<ای ساقی > جامی بده مستم بنما ، جانم بستان ای ساقی از غنچه برون آ ، ای گل ، با روی عیان ای ساقی وقتی که زعطر یادت ، پر می شود افکار من دیگر نتوانم کردن ، عشق تو نهان ای ساقی دردا و دریغ از عمری ، بی یاد تو سر کردم من ایام و جهانم بودی ، چون رنگ خزان ای ساقی یار دل مسکینم باش ، هم خسرو و شیرینم باش حالی که...
-
دلنوشته 49
دوشنبه 5 اسفند 1392 15:37
لبخند میزنم چون شاعری که واژه هایش را در یک صبح بهاری گم کرده است چون مادر سترونی در انتظار ، که هیچگاه فرزندش را ندیده است لبخند میزنم به آرزوهایی که به ملاقاتم نیامدند چون بیماری محکوم به مرگ خسته از گذر ایام لبخند میزنم به آن همه اشتیاق به بودنهایی که نبوده ام گاهی گرفتن دست دوستی نگاه خیره عمیقی یا بوسیدن چشم...
-
دلنوشته 48
شنبه 26 بهمن 1392 15:27
آفتابی بی رمق در آسمان مشکوک بهاری میدرخشید یخ های پوشیده از برف رودخانه سیاه به آرامی آب میشدند چشمهای کنجکاو ماهی کوچک قصه ما به روزن نوری که زیر لب چاوشی بهار را زمزمه میکرد روشن شده بود تجربه اولین بهار اما ماهی کوچک ما آنقدر زندگی نکرد تا در مورد اولین تجربه اش از بهار با دوستی صحبتی کتد تمام چیزی که از بهار...
-
شعرها 12
جمعه 18 بهمن 1392 20:01
خاطرات خدایا چگونه ز خاطر برم من آن خاطرات خوش دلبرم چه شبها که باهم سحر کرده ایم چه تبها که باهم به سر کرده ایم سخنها که شبها به هم گفته ایم غم از خاطر یکدگر رفته ایم تو مارا به هم آشنا کرده ای به ما عشق سوزان عطا کرده ای دل تیره ام شمع پرسوز شد شب تار من دولت روز شد تو گفتی که ما عاشق هم شویم چو عذراتر از وامق هم...
-
شعرها 11
دوشنبه 14 بهمن 1392 19:27
فرشته و ابلیس ف فاش میگویم که محبوب منی ا اتفاق ساده خوب منی ر روح من را کشته ای باچشم ناز ب با کمان ابرو و مژگانی دراز ش شاعرم کردی به الفاظ عقیم ل لاحقم کردی به ابلیس رجیم ت تاشبی در کوچه باغ خوابها ی یار من گشتی تو در محرابها ه هر کجا هستی فرشته خو بمان س ساده ، بی آلایش و یک رو بمان
-
شعر ها 10
دوشنبه 14 بهمن 1392 18:58
ای نگاهت سبز ای نگاهت سبز مجروحم مکن آتشی در جان و در روحم مکن این سرم چون گوی چوگان تو است وین دلم مشتاق فرمان تو است ماه من در آسمان جان بمان بر سر آن عهد و آن پیمان بمان لحظه ها را می سپارم کام مرگ در هجوم سیل و باران و تگرگ ای گل زیبای زخمی ساق من ای طلوع روشن آفاق من روی خود از من چه پنهان می کنی عاشقت را چند بی...
-
شعرها 9
شنبه 12 بهمن 1392 16:51
هوالجمیل فدای چشم مست تو هزاران عاشق چون من نگین خاتم عشقت ندزدد دیو اهریمن ازاین زلف سیاه تو وزان تیر نگاه تو نه امید رهایی زین ِ نشاید زان دگر ایمن طواف کعبه میکردم دلم در درکوی تو میگشت چه سود ازیار اگردوری ازین تکرار گردیدن مرا تهمت به ناپاکی در عشق تو روا دارند هوای سینه ام پاک است از این تکرار باریدن همیشه از...
-
دل نوشته47
سهشنبه 8 بهمن 1392 18:35
چشمهای هم را که می بینیم می اندیشیم که بیناییم فکر میکنیم که داناییم صبر کن انگار کوری سپید در راه است باغ کابوسهایمان آشفته خواهد شد دستهایمان رو می شود و تلبیسی شرربار که در پشت نگاهی معصومانه به کمین نشسته آشکار خواهد شد کوری سپید از آتش سرد است زندگی بخش نه سوزان خانه افروز نه خانمان سوز روشنایی بخش نه تاریک بگذار...
-
رویای جاده مه آلود 4
سهشنبه 8 بهمن 1392 18:12
رویا میبینم معبدی دور متروکه در کوهستانی بلند پوشیده از مه با گنبدی فیروزه ای بی تزاحم هیاهوی زائرانی حاجتمند یا اهل سرگرمی جویی آرام و بی کلام از مقابل ایوان رو مغرب آن به باغ های رها شده اطراف ، هرز می رود جز حرکت رود همه چیز ساکن است حتی نسیم و روحی تنها ، درآن معبد تنهایی زندانیست زندان : معبدی که دوستش داشت تنبیه...
-
دل نوشته 46
شنبه 5 بهمن 1392 21:01
ای آنکه درترانه آمدندت هزار بار مرثیه رفتن بود روحم را به تو تقدیم می کنم برای همیشه به ژرفای ابد . آهنگ دلنشین صدایت ترنم بلبلان را به سخره می گرفت و برق نگاهت خورشید را به مقابله دعوت می نمود . تو از کدام دیاری که این چنین خلق و خوی عشق از ضمیر تو جاریست من برای گم شدن در ناپیدا ها آمده ام . برای محو شدن با تو در...
-
دل نوشته 45
شنبه 28 دی 1392 02:30
این روزها ، ساعتها به نقطه ای خیره می شوم وبه این گفته حکیم عمرخیام فکر می کنم : "روزی که تو بی عشق به سر خواهی برد ضایع تر از آن روز ترا روزی نیست" به تکرار زجر آور این همه ثانیه های بی عشق به روزها و شبهای بی التفات به عقربه های خسته ساعت ایام به این همه لحظه های ضایع خودم و مردمانی می اندیشم که مثل من...
-
شعرها 9
پنجشنبه 26 دی 1392 19:18
شب است و تنهایم سرشار شهد احساسم دوباره نام تو رفته بر زبان من امشب ا م ش ب گمان می کردم که نام تو رفته برای همیشه از یادم من هستم همان مست شراب آلوده بیا توهم بنوش جرعه ای از این باده وقتی به پستوی دلم گذر کردم ، دیدم خوشبختانه خوشبختانه مانده در عمق سبو به قدر یک مستی از شراب شراب ناب یکرنگی بیا که من مثل همیشه ها...
-
شعرها 8
پنجشنبه 26 دی 1392 18:56
دیگر نتوانم بستانم دل و دینم محروم دو عالم شده ، مغبون ترینم عمری به ره عشق و هوس های تو دادم امید به روزی که کنار تو نشینم فردوس و جهنم همه نادیده گرفتم تا لمحه ای آن عارض زیبای تو بینم با بار گناه و غم و اندوه فراوان احساس من این است که معصوم ترینم با خویش چه شبهای درازی که نشستم اشکم نتوانست شود آب جبینم ای دختر...
-
شعرها 7
پنجشنبه 26 دی 1392 18:40
صدایی درنمی آید سکوتی برنمی ریزد همه مانده همه ساکن هجوم یاس در جانها سکوتی تلخ افکنده تمام راه ها کور است تمام آبها شور است ولی افسوس باز این دل خموش و خفته و کور است بیابان، باغ و بستان شد تمام شهر ویران شد ز دیو مردمی سوزی پر از نیرنگ و نابودی گلویم سخت می سوزد وجودم خسته و مجروح بیابان روبه رویم است ولی امید نیست...
-
دلنوشته 44
پنجشنبه 26 دی 1392 18:23
از شب که گذشته ایم خسته دیگر زچه ما هراس داریم وقتی به هزار جهد و ایمان از کوی شب سیه گذشتیم دیگر زچه ما هراس داریم عهدی که دوباره گشت تجدید نشکسته دوباره باز بستیم دیگر زچه ما هراس داریم ما از همه لحظه ها گذشتیم از شک و ملامت و سیاهی از دست غرور نیز رستیم دیگر زچه ما هراس داریم در اوج بلوغ دختر شب در ظلمت محض دوره یخ...
-
دل نوشته 43
یکشنبه 22 دی 1392 14:36
وقتی چشمانت بارانیست آسمان قلبم ابری میشود بگذار چشمهایت مثل گوهری روشن درخشان باشد تمام امیدم برای زنده بودن آن لبخند های کوتاه و دلنشین توست وقتی خیره به چشمانم نگاه میکنی بگذار آفتاب عشق بر سرزمین وجودت بتابد پنجره ها را باز کن ببین کودکی در حیاط باغ باران زده ، منتظر نگاه توست لبخند بزن یکی در آن سوی دنیا لبخندت...
-
دل نوشته 42
چهارشنبه 18 دی 1392 08:17
اینجا ایران است صدای مرا از پایتخت می شنوید مجری یک برنامه رادیویی تلاش میکند تا روزی زیبا را برای شنوندگان خود نمایان کند صبح در آسمان آلوده شهر ، غروبی دلگیر را می ماند تمام صحبتهای شب نتوانسته بود آسمان را قانع کند که این روزها اخلاق بهتری داشته باشد گنجشکها با سرو صدای بوق اتومبیل ها به زور از خواب بیدار می شوند...
-
دل نوشته41
سهشنبه 17 دی 1392 01:15
شب گرد دوباره از کوچه های تو در توی شهر گذشت مردی از پشت پنجره اتاق تنهایی دوباره او را دید و با خود گفت راستی چقدر این شبگرد غم دارد چقدر سرشار از تنهاییست حتما از خنجر خیانت زخمی یامجروح از تیر حادثه هاست شاید هم سرخورده از سرنوشتی نامنتظر ! وقتی هرشب از کنار پنجره ام می گذرد و مرا با صدای سوت خود تا آنسوی ایکاش ها...
-
دل نوشته40
چهارشنبه 11 دی 1392 15:00
برف می بارد دوباره از پشت پنجره بخار گرفته اتاقم به دوردستها نگاه میکنم رویا میبینم آن باغهای پوشیده از برف کنار روستا یادت هست جایی که سپیدی برف تمام سیاه کاری های آدمها را پوشانیده بود آن روزها یادت رفت باور نمی کردم روزی بزرگ شویم شبی کودکانه خوابیدیم و پیرانه برخواستیم آه چقدر دلم برای تو برای آن روزها تنگ شده از...
-
دل نوشته 39
دوشنبه 9 دی 1392 15:35
دیگر چیزی بین ما باقی نمانده است جز فاصله ها خطهای تیره را میگویم نه نگاه عاشقانه ای نه دلتنگی کودکانه ای خاطره ای ... نه . یادت هست ؟ فاصله ای بین ما نبود همیشه فضا توهمی بیش ،از دوری ما نبود یادت هست ؟ میگفتی تا همیشه کنارت می مانم ! آن آهنگ دوستداشتنی را می گویم ، که باهم زیر لب زمزه میکردیم دستهای تو همیشه پر از...
-
دلنوشته 38
شنبه 30 آذر 1392 13:14
وقتی چشمهایم را باز کردم تمام اتاقم بوی تو را گرفته بود چه زود به خوابم آمدی ! در شبی تاریک و بارانی، اسبی سپید با یالهایی بلند ، پشت پنجره اتاقم با روشنایی صاعقه ای که گاه به گاه پدیدار میشد می درخشید . من از شیشه بخار گرفته کلبه جنگلی ام اورا می دیدم زیبا و عاقل به نظر می رسید مرتب دست راستش را به زمین می کوبید و...
-
دلنوشته 37
چهارشنبه 27 آذر 1392 17:29
کاش میشد کمی نزدیک تر باشی مثلا اینکه تو در دنیایی دیگر یا حتی درلابلای آلبوم خاک خورده خاطراتم نباشی کاش میشد دوباره دستهای هم را می گرفتیم اینجا همه چیز عوض شده است من هم شاید عوض شده باشم کاش میشد باز باهم قهر میکردیم و باز من برای آشتی باتو ، دل دل می زدم راستی تو چکار میکنی آنجا آن دور دورها ،پشت لحظه ها ، آیا...
-
دلنوشته 36
سهشنبه 26 آذر 1392 18:39
خدایا دلتنگی هایم را به تو نمی گویم تا فراغت عرش نشینیت پریشان نگردد گریه نمی کنم تا تغافل پادشاهیت کماکان مستدام باشد میخندم ، قه قهه مستانه سر میدهم تا همه فکرکنند ساکنان حرمت برخوردار و نیک احوالند خدایا گله نمی کنم تا آنقدر ادامه دهی که از این بازی خسته شوی چیزی نمیگویم تا فکر کنی همه چیز مثل حوالی عرش کبریاییت...
-
رویای جاده مه آلود3
سهشنبه 19 آذر 1392 11:02
صبح زود به باغهای قدیمی کنار ده رسیدم درختها لخت و بی برگ در ازدحام مهی غلیظ بودند چیزی شبیه تار عنکبوت تمام شاخه ها را فرا گرفته بود در مقابل در باغ شریک اسباب بازی های کودکیم با کاسه ی چشمانی درشت و خو آلودن بی زحمت گفتن کلامی به من می نگریست سرد مرده و بی احساس از صبح تا ظهر به هم نگریستیم چیزی اتفاق نیوفتاد آن همه...
-
دلنوشته 35
دوشنبه 18 آذر 1392 10:15
حساب کن: تا چه پایه دلگیرم وقتی که حق ندارم از تو یا خودم ، شکایتی ، گله ای ،حتی پرسشی کنم ! دلم گرفته آه آه آه ...... و به تکرار نفسهایم آ ه تو می پنداری ، این بار نیز شبیه گذشته هاست . دلخسته ام از وسوسه شهرت و مقام ، از جذبه ثروت مدام . وقتی که نسیم ، هرز می رود در پشت بام خانه هایی که پنجره هاشان همیشه بسته است ....
-
دلنوشته 34
جمعه 8 آذر 1392 03:07
تو از من دلگیر هستی ، از بدخلقی های من . از بهانه گیری های هر از چند تکراری من . تو از من خسته ای ، از این حال بی ثبات من ، و من از خودم بیش از تو خسته ام . تو به خودت حق میدهی و من به تو . حق داری هرچه میخواهی بگو فریاد بزن ولی هیچگاه گریه نکن . آن غروب لعنتی باران تمام خوابهایم را شست .و بکارت خوش باوریهایم با...
-
دلنوشته 33
سهشنبه 28 آبان 1392 13:31
تنها ماندن مزیتی است برای کمتر رنج کشیدن همه فکر میکنند در جمع دردهایشان التیام خواهد یافت اما اگر کمی تامل کنند خواهند دانست تمام رنجهایشان ناشی از ارتباطاتی است که در جمع بودن مسبب آن است . تنها میشوم به دور خود حصاری میکشم حتی به ماورای افکارم تا دیگر به کسی چیزی حتی خاطره ای نیندیشم خاطرات خوب و بد امروز هردو...
-
دلنوشته 32
دوشنبه 27 آبان 1392 10:49
انکار باد را دیدم تورا انکار می کرد ، اویی که گهواره چوبه دار تو را می جنبانید ستاره را دیدم تو را انکار می کرد ، آنکه بر صورت بی فروغ تو شبها می تابید چون مسیح بارها انکار شدی زیر تازیانه های سرد تعصب درهجمه نگاه های نارفیق اما من به پرندگان آزاد هوای شهر به باران به ستاره ای مغموم در کنج آسمان به رودی که از پایین...
-
دل نوشته 31
یکشنبه 28 مهر 1392 19:47
چیزی بگو حرفی بزن بی دلهره رفتن . بگو که با تو می مانم تا همیشه حتی حتی اگر حرفی برای دلخوشی من باشد . میخواهم یک شب را بی هراس کابوس جدایی بخوابم . ای آشنا با دردهای من ، ای گم شده در لبخندهای تلخ من باورنمیکنم این روزها که میگذرد هر روزش ورقی تا پایان کتاب آشنایی ماباشد . هر روزش نزدیک شدن به فصل کوچ . تو می روی،من...
-
دل نوشته 30
چهارشنبه 17 مهر 1392 16:41
چه زود سرد شد گرمای دستان تو چه زود سکوت شد طنین صدای تو چه زود خزان شد بهار مهربانی تو چه زود از یادت رفت آن همه خاطرات ناب . باور نمی کنم تو نه آنی بودی که می پنداشتم . امروز با نگاه سرد امروز با غرور گس تو مسخ شدی یا من . چه زود یادت رفت قولهایی را که بهم دادیم ، عهدهایی که با هم بستیم . آن شبهای دراز افسانه بود ....
-
دلنوشته 29
چهارشنبه 10 مهر 1392 14:51
چه کسی میداند؟ امروز چند پرنده مهاجر از آسمان کوچه ما عبورکردند . خبر از سرزمین دوری را دادند که هنوز در محله هایش عشق و محبت جاریست و کودکانش بجای بازی های دیجیتال خاک بازی میکنند . سفره هاشان هم ، مثل درخانه هاشان باز است . صدای خروس ها و زنگوله پیش رو گله هر روز مردم را از خواب بیدار میکند . وبرای درخت پیرکنار دره...
-
دلنوشته 28
چهارشنبه 10 مهر 1392 13:49
تنها سکوت تسلای درد دل من است . در این زمانه بی کسی . باور نمیکنم .. نه باور نمیکنم خشکیده چشمه مهربانی دلم . باور نمیکنم آنکس که در تمام شبش درد کشیدم از تبش . امروز انکار میکند تمام عشق مرا . ای شب نشین سیاهی پرست بی فروغ .. ای منتها الیه تمنای غرقه در دروغ ، باور نمیکنم که فقط سکوت تسلای در دل من است . باور...