-
دلنوشته 27
سهشنبه 9 مهر 1392 17:03
آفتاب که میتابد، پرنده که میخواند و نسیم که می وزد، باخودم میگویم حتما حال تو خوب است که جهان این همه زیباست... صبح زیبای پاییزی شما بخیر . بلبل خبر نداشت ازاین روزکه بیغمانه می سرود . افسوس که با رفتن فصلها گل مهمانی رفتنیست . دلم گرفته از این همه گل . چند روزی عاشقم میکنند و یک عمر داغدار . دلم گرفته ....... ای کاش...
-
دلنوشته ها 26
سهشنبه 9 مهر 1392 16:38
به پهنای صورتم از خود صبح تا زلال آفتاب گریستم . دلم خالی نشد . چشمهایم هنوز چشمه های پر آبی بودند که بر زمینی هرز هدر میرفتند . راهی نبود جز گریه . حتی درهای آسمان را بسته بودم تا زیر لب شکایتی یا دعایی نکنم . هنوز دلم پر است بی آنکه ذره ای از دردم کم شده باشد . تنها راه باغ گریه برایم باز مانده است . تنها لمعه شادی...
-
شعرها 6
سهشنبه 9 مهر 1392 16:10
دعا یت کردم اندر وادی عشق که مولای توباشدهادی عشق اگر چه عشق کارش بر خرابیست نصیب تو شود آباد ی عشق هیچ دانی دل من بر لب دریا چو خسی موج بر ساحل و ساحل بزند پیش و پسی هیچ کس تاب نگهداری این دل نکند مرگ شاید که تواند نهدش د ر قفسی یا علی مرتضی ، ما را بحق هشت و چار کن به عشق بی کران آسمانیت دچار نیست در این شهر دزدان...
-
دل نوشته 25
سهشنبه 9 مهر 1392 16:05
وقتی جانت از غمها پر میشود ، جامهایت خالی میشوند ، وقتی شمع امیدت خاموش میشود تازه سیگارهایت روشن میشوند ، وقتی فاجعه آغاز میشود توانت به پایان میرسد . این است زندگی روزان و شبان من .
-
دلنوشته 24
دوشنبه 8 مهر 1392 15:52
چند سطری برای تو دلنوشته داشتم . افسوس که هیچگاه آنرا ننوشتم . به یاد می آوری وقتی که پرنده ای کوچک وبی پناه یافته بودمت . گم کرده راهی . قمار کردم . تمام دارو ندارم را با سادگی چشمانت. از تمجیدهایم بال پروازت را ساختم و با دست هایم راه رهایی را رهنمونت شدم . درآن سپیده دم مرموز نحس به وسوسه های کسی که در گوشم نجوا می...
-
جاده مه آلود 2
چهارشنبه 3 مهر 1392 12:47
ازکنار مرزهای مزارع پدری عبور میکنم . هیچ حس تعلق و غروری را برایم برنمی انگیزد . مرور طولانی داستانهای اجدادم را بیاد نمی آورم ؛ تنها شبه تاریکی از کلبه ای کوچک و نور تقره فام شیروانی میان مه غلیظ نمایان است . انگار همه چیز یخ زده است ! درختها پوشیده از قندیل خاکستر ند و خشک بنظر می رسند . خاطره پیرمردی که صبح ها...
-
شعرها 5
سهشنبه 26 شهریور 1392 18:56
هوالدلبر لحظه ای زیبا شرابی کهنه میخواهم که درد تازه ای دارم نگواز دوزخ وجنت که از این قصه بیزارم سرم با دلبری گرم و دلم از غیر او سرد است ولی دلبر نمیداند زاحوال دل زارم دکان زهد و علم و کار همه تعطیل شد یکبار اصول عشق شد دینم خیال یار شد کارم امان از رشک بدخواهان فغان از سستی یاران یکی طعنه زند برمن یکی معذور میدارم...
-
شعرها 4
سهشنبه 26 شهریور 1392 18:26
آیه ها خود قاصرند از شرح پر معنای عشق اشکها شاید بگویند رمزی از دریای عشق یاس ها که شهره اند در فوت وفن دلبری مست میگردند از عطر جهـان آرای عشق درب دل بستم به زنجیرو به قفلی بی کلیـــد یار میگوید کـلیدی دارم از دنیــای عشق آه آدمها چه میدانید مقــصودم کجـاســت راه می پویم به سوی حضرت مولای عشق
-
دلنوشته 23
سهشنبه 26 شهریور 1392 18:22
چشمهای ساده ای پیوسته دنبال تواست خواه میخواهی بخواه وخواه میخواهی نخواه
-
شعرها 3
سهشنبه 26 شهریور 1392 18:11
هوالدلبر خدای عشق ای خدای عشق دستــــم را بگیــر این دل مجنــــــــون مستم رابگیر دیدگـــان خونـــچـــکانم را بـبـین لکنــت گنـــــگ زبانـــــم رابـبین ای خدای عشـــق صبرم کن زیاد جز غــــــرورم هستیم رفته به باد سینه ام ازدود آهـــم شـــد ســـیاه چهره ام از درد وغم شد رنگ کاه ای خدای عشق عاشـــق کـن مرا روی...
-
شعرها 2
سهشنبه 26 شهریور 1392 18:00
هوالدلبر دشنه از نمک پاشی آن چشمان شور میشوم هرلحظه ازیاد تو دور خوب بنگر دیگر آن دیوار نیست قلب من از دوریت بیزار نیست ریخت از دل وحشت هجران تو خوب شد آن درد بی پایان تو نیمه شبها یادتو درخواب نیست دیده ام از دوریت بی تاب نیست می توان بی روح وبی احساس شد میتوان دشمن به عطر یاس شد می توان بی عشق یاری زنده بود میتوان...
-
شعرها 1
سهشنبه 26 شهریور 1392 17:52
هوالدلبر کودک نفس تا ا سیر بند فتراک منی ز خمی چشمان نا پاک منی کی کنی احساس درد خنجرم تاکه لول از حب تریاک منی گفتمت از بیشه من دور شو از دد اندیشه من دور شو آب میخواهی تو از جام سراب ریشه جان از تیشه من دورشو آنکه میبینی به پندارت نی ام داروی چشمان بیمارت نی ام صدگره بر پای جانم بسته است رهگشای عقده کارت نیم سوی من...
-
دل نوشته 22
دوشنبه 25 شهریور 1392 16:59
باور نکن با این سپیده مرموز دل خوش مباش ، باورنکن که ظلم شب به پایان رسیده است . این برق مرده که چشم تورا مات وخیره کرده است ، اشراق جانفزای دولت محبوب صبح نیست ، آیا شنیده ای ؟ هر ظلمتی که به اوج سیاهی خود رسیده است ، چون وقت فجر تابان و خیره به چشمان دمیده است . باورنکن ..... در قعرچاه طناب نجات نیست این مار شرزه...
-
عارفانه ها 16
شنبه 16 شهریور 1392 17:34
من آن پل خسته تنهایم راهی میان دو سرزمین . بخیه ای برای زخم رود بر چهره زمین . سهم من از این همه مسافرانی که می آیند و می روند ،تنها رد پاهاییست که آن هم رفتنیست . کابوس طغیان رود . واریز دیوار زندگی . من یک پلم . جایی برای عبور ، راهی برای گذر . همه می روند تا سرود تنهایی من تا زندگی آخرین خشت دیوارهایم ابدی بماند
-
دل نوشته 21
شنبه 16 شهریور 1392 17:27
صبح علی الطلوع در میانه راه منتظر نسیم ماندم ، وقتی رسید در گوشش نام تو را زمزمه کردم ،تاتمام روز به مردمان نیک هر کوچه و برزنی که سرمیزند نام تورا بیاد آورد و دعای خیرشان را برایت آرزو کند . امروزت نیز چون فرداهای سبزت زیبا و با شکوه باد . دوست خوب و معلم بزرگ زندگی من .
-
دل نوشته 20
شنبه 16 شهریور 1392 17:21
بگذار گلهای مصنوعی اتاق،در پشت پنجره، حسرت به گور رویش و مردن شوند ؛آنان که فارقند ز احساس گرم و سرد روزگار .
-
دل نوشته 19
شنبه 16 شهریور 1392 17:20
من درمیان هیاهوی این همه عطر فرانسوی , بوی شما دوستان مهربان را ز یاد نمی برم , گاهی دلم برای شما تنگ می شود , آنگاه که از لباس و نقاب روز فارغ می شوم آن لحظه که در تنهایی سکوت سیگاری به عشقتان آتش می زنم مهر شما دوستان مهربان را به یاد می آورم .
-
عارفانه ها 15
شنبه 16 شهریور 1392 17:18
در عشق ، ناپیدا و کوچک باش ، گم باش ، در سکوت مبهم آینده خیره نشو و به ردپاهای کمرنگت نگاه نکن . موج رفته دیگررفته است و موج در راه نیز نخواهد ماند . تنها آنچه عمق دارد دریاست نه کفهای لغزان آن . دریاباش غرقه در عشق . مهربورز وعاشق باش .
-
عارفانه ها 14
شنبه 16 شهریور 1392 17:17
ما زنده ایم تا رسالتمان را به پایان برسانیم و مطمءن باش تنهایی ما بدان معنا نیست که قولهایی که بهم داده ایم یا عهدهایی که باهم بسته ایم را حاشا کنیم . من با شما تا آخر فصل کوچ باقی میمانم و با عزیزانم برای تولد بوته بابونه به انتظار خواهم نشست .
-
عارفانه ها 13
شنبه 16 شهریور 1392 17:15
من مسافری هستم که از سرزمینی غریب به دیار شما رسیده ام برایتان سوغات عطر و شیرینی دارم . کوتاه زمانی کنارتان میمانم . دیری نمی پاید که خاطراتم را در کنارتان خواهم نهاد و به امتداد آن جاده مه آلود خواهم رفت . ای از اهالی نمیدانم کجا ، چند روزی که کنارتان هستم بگذار بوته های گل سرخ بکاریم و برای ماهی های کوچک...
-
عارفانه ها 12
شنبه 16 شهریور 1392 17:14
گاهی گریه زبان گلایه نیست . نیایشهاییست که که ما با خدا خجالت میکشیم بگوییم . محراب جای زندگی نیست . باغ گریه جای برای ماندن نیست . تلاش کن چون روشنایی وقتی سر می زند که شب به نهایت بلوغ خود رسیده باشد . حتی وقتی خسته تر از همیشه باشی دستی در نزدیکی توست که تو را برای برخواستن اجابت میکند . اینجا سرزمین سختی هاست ....
-
عارفانه ها 11
شنبه 16 شهریور 1392 17:10
حالا زندگی کن . در برکه اکنون شنا کن . یک مسافر خاطرات شخصی خود به حراج میگذارد . بی رحم میشود ، بی رحم با خاطرات و شخصیت و آنچه به آن دلبستگی دارد . نه دلتنگ کسیست و نه آرزومند چیزی . آنکه عاشق است بی رحم است . اما نه آن تعریفی که مردمان عادی از بی رحمی دارند . به خودت رحم نکن و جودت را چون سمندر در آتش عشق بسوزان ....
-
عارفانه ها 10
شنبه 16 شهریور 1392 17:08
اکنون لبریزم از هذیانهایی که روحی تبدار بر زبان دارد ، میتوانم به اندازه خوابهای کودکیم بنویسم . اما انگار دستی مرا از این حال دور میکند . خوب باش و عاشق تا در سکوت شعرهای تازه ام را برایت زمزمه کنم . عاشق باش و فروتن .
-
دل نوشته 18
شنبه 16 شهریور 1392 16:41
تخت چوبی سرد کلبه ام در جنگل مه آلود خیلی وقت است که مرا به یاد نمی آورد . از وقتی که تو در آن صبح بدشگون در مه غلیظ محو شدی و نیمه شبهای رویاییم را با خودت بردی . شبحی گاهی صورت بر شیشه بخار گرفته کلبه ام چهره می ساید و من میدانم که آن تو نیستی .
-
عارفانه ها 9
شنبه 16 شهریور 1392 16:19
تنها به دنیا می آییم تنها رنج میکشیم و ناگاه چون شهابی در آسمان ذهنها خاموش میشویم . تنهایی ما از جنس همان روحیست که در خاک ما دمیده . چند صباحی کنار هم زندگی میکنیم بی خبر از دنیایی که هرکداممان داریم . در کنارم به اندازه تمام کسانی که با من زیسته اند دنیاهایی وجود دارد که هیچگاه ستاره ای از آسمانشان به من چشمکی نزده...
-
دل نوشته 17
شنبه 16 شهریور 1392 16:18
از شب که گذشتیم از زمستان تلخ تکفیر ، از تهمت شبان یلدای سرد رابطه . از هجوم ملامت چشمان هرزه ی شک . از شب که گذشتیم از آن همه دلهره ، از تهوع هر ثانیه پشیمانی . از شب که گذشتیم از شهوت عطشبار اعدام دوباره ی مسیح ، ازجاده مه آلود ترید به بکارت مریم پاک . از شب که گذشتیم تا عمق ظلمت پیش رفتیم افسوس خورشید مسموم شده بود...
-
عارفانه ها 8
شنبه 16 شهریور 1392 16:08
دیروز صبح پیرمرد روزنامه فروش محله ما درست یکساعت بعد از اینکه ساعت جیبی عتیقه اش را خوراک داد سکته کرد و مرد . چند ساعت بعد مطلع شدم و برای تسلیت بالا سر جنازه رسیدم . برای چند لحظه اتاق خالی شد . سکوت . و من صدای تیک تیک عقربه های ساعت جیبی پیر مرد رو میشنیدم . جالب بود پیر مرد مرده بود ولی هنوز ساعت مثل همیشه دقیق...
-
عارفانه ها 7
پنجشنبه 7 شهریور 1392 04:33
آنکه با هارمونی زیبای کاینات همنوا میشود آنکه با ملودی مرموزی که آنرا تقدیر میخوانند میرقصد آنکه نهنگ دریای بیکران عشق است چه بیم دارد از طوفانهای بزرگ و کوچک که دیگران ازآن می هراسند ؟ هیچگاه از سنگ ریزه هایی که ساحل نشینانی چند بسویش پرتاپ میکنند دلگیرنمی شود. در عشق ناپیدا و کوچک باش کم باش در سکوت مبهم آینده خیره...
-
دل نوشته 16
پنجشنبه 7 شهریور 1392 04:31
خواب چون نسیم در پلکهایم می کوبد در را باز کن مهمان خوبیست . همشیه به خواب میگویم اکر نگفته بودی "بی خیال" از غصه ها میمردم در راباز کن هیچ نگو فقط بگذار در سکوت کار انجام شود .در را باز کن و گرنه در را خواهد شکست خواب چون خواهرش عشق است میمیراند و بعد به تو جان میدهد . دررا باز کن مهمان خوبیست من به او...
-
دل نوشته 15
سهشنبه 5 شهریور 1392 01:57
این روزها برای من شب از راه نمی رسد . در حسرت چند ساعت خواب راحتم .این که حواسم به دوستان مهربانم نیست ، بیشتر آزارم می دهد .
-
عارفانه ها 6
سهشنبه 5 شهریور 1392 01:52
می بلعم لحظاتم را، چون بیماری که فقط چند روز فرصت زندگی دارد ؛ چون اسیری که لحظه ای دور از چشم زندان بانش گریخته . می بلعم چون الکلی خماری که به التفات چند قطره شراب جام خالی را دوباره بر دهان گذاشته . زمانم کم است . وقت رفتنم نزدیک و آرزوهایم چقدر دور هستند !. تو مثل یک گل زیبا هستی ، در باغچه حیاط ساختمانی قدیمی ،...
-
عارفانه ها 5
دوشنبه 4 شهریور 1392 02:32
من در قلبم چیزهایی دارم که نه میتوانم با کسی در میان بگذارم نه به تنهایی طاقت مرورشان رادارم . پشت هر بازدمم آهی به فکر فرار از قفس سینه ام است . ژست یک مرد قوی را دارم . بیچاره کسانی که به من تکیه کرده اند . اما چون جنون زده ای هوای حوالی گریه دارم . نه این راه نه پایان دارد نه بازگشت . دعا میکنم که به پایان نرسد چون...
-
رویای جاده مه آلود 1
دوشنبه 4 شهریور 1392 02:31
گذشته را به خاطر نمی آورم چون هیچ تاثیر مهمی در امروز من نداشته اند . به آینده نمی اندیشم چون یک جاده مه آلود چیزی جز ابهام و توهم نیست . بگذار آن قفل را از صندوق خاطراتت باز کنم . هیچ قفلی راهی را به سعادت نگشوده است . آنکه درون قفل است در آرزوی آزادی و آنکه بیرون قفل است در اضطراب رهایی .
-
دل نوشته 14
دوشنبه 4 شهریور 1392 02:29
در ایوان خانه قدیمی رو به مشرق رویش خورشید خیره ماندم . دستهایم را در حوض قدیمی حیاطی که تنها یک درخت توت فرتوت که روایت دونسل پیش از من را تمامی از بر داشت شستم . احساس خوبی بودنسیم دودی که از تنور خاطره همسایمان در مشامم می وزید. دیگر بزرگ شده بودم . نه چهره عمو قدرت در ذهنم بود نه مزه گس چای عمه منزلت به خاطرم...
-
دل نوشته 13
دوشنبه 4 شهریور 1392 02:28
چون دانه های جعبه کبریت منتظر دستی هستم که با تکانی روشنم کند . گاهی به خود می گویم اگر انتخاب نشوم باید در جعبه انتظار احساس بیهودگی کنم ، اگر روشن و فروزنده شوم باید بسوزم و درد بکشم واگر نیمسوخته وخاموش ضایع میشوم . خدایا تو راهی را به من بنمایان من از تفکر خسته شده ام . همه چیز تاریک است جز روشنی آینده ای موهوم که...
-
دل نوشته 12
شنبه 2 شهریور 1392 03:33
هنوز باور نمیکنم تلاقی نگاهمان را در آن کوچه خاکی . درآن نشیب دلنشین راه . درآن روستای قدیمی درکنار آن ساختمان کاه و گلی ساده . همانجا که نگاهم در نهایت ناباوری و بهت با نگاه مهربانت تلاقی کرد . مثل مرده ای که ناباورانه بر سنگ مزارش دست دوستی را میبیند که روزگاری همدست صمیمانه دلخوشیهایش بود . آمدی و چه خوب آمدی ....
-
عارفانه ها 4
جمعه 1 شهریور 1392 00:00
تمام ترس من اینست ؛ که تو شعرهای مرا نفهمیده باشی و یک عمر فکر کنم ، تغافل عارفانه علت بی خیالی تو است . نه باور نمیکنم ! هرگز دلم دروغی به من نگفته است . این بی خیالی از تغافل عارفانه تو است .
-
دل نوشته 11
پنجشنبه 31 مرداد 1392 23:56
میدانم که حالت گرفته و روزگارت به مراد نیست . این روزها مراد از همه روی برگردانده و عنان خر خود به جایی نا معلوم کشیده است . حال من هم بهتر از تو نیست . (دو سر گردان دو تنها و دو بیکس ) .... مگر خضر مبارک پی درآید که این شبهای ماتم را سر آید) . دوست خوبم .. . میخواستم چیزهای شادی برایت بنویسم ولی ( کی شعر طرب انگیزد...
-
عارفانه ها 3
پنجشنبه 31 مرداد 1392 23:48
از سلول کناریم صدای ناله و زنجیر نمی آمد . از زندان بان کم حرفم پرسیدم : آزاد شد ؟سری تکان دادکه آری . ازعمق سینه آه تلخی کشیدم . (من چون کبوتران سپید ، کی آزاد می شوم ؟)
-
دل نوشته 10
پنجشنبه 31 مرداد 1392 23:35
گاهی به خود میگویم هیچگاه تنهایی من پایان نخواهد داشت چون وقتی همه غمگینند من شادم و وقتی همه شادند من غمگین . آری جهان تنها بر بی ثباتیش ثابت بوده است .دلتنگم از لحظات بی ثبات . حیات بی ثبات شادی و غم بی ثبات . از مردمان بی ثبات از عهد های بی ثبات و دلخوشیهای بی ثبات است . من دلم بازیچه ی این تطورات لحظه ای بوده است...
-
دل نوشته 9
پنجشنبه 31 مرداد 1392 23:33
گاهی دلم ، سیب سرخ بالغییست که در انتظار آغوش دندانی بی مبالات و سپید ، بر روی شاخه انتظار بال بال می زند .
-
دل نوشته 8
پنجشنبه 31 مرداد 1392 02:38
وقتی هیچ گوشی در این دنیا صدایت را نمی شنود فریاد برای چه . وقتی هیچ چشمی اشکهایت را نمی بیند گریه برای که . انگار زمین یخ زده است . قلبها سنگ است . من چگونه به اینجا رسیده ام . دلم برای خانه ام تنگ شده است . صدای مادرم . طعم گس چای . قصه های مادر بزرگم . من کجا هستم . کسی آیا صدای مرا می شنود .
-
دل نوشته 7
پنجشنبه 31 مرداد 1392 02:35
مست بود بی رحم و عربده جو . باابروی کمان و غروری چون سنوبر دلم را برده بود . بوی تند الکلش را دوست داشتم . اسیرش بودم . ولی هیچوقت عشقم را جدی نگرفت . مست بود و کمان ابرو . بی ملاحظه بی مبالات . غرورش را دوست داشتم . چیزی شبیه طنز یا تمسخری عارفانه در نگاهش بود . هیچگاه نگفت دوستت دارم . ولی با تمام ایمانم به سکوتش شک...
-
دل نوشته 6
چهارشنبه 30 مرداد 1392 19:30
به دستهایم نگاه میکنم . چقدر بزرگ شده اند . کجاست دستهای تپلی و کوچک روزهای کودکی . به دستهایم نگاه میکنم چقدر سرد شده اند . کجاست دستهای گرم کودکی . بزرگ شده ام مثل یک درخت بیابانی که با باغچه و گلدان خو نمی گیرد . عبث روزهای هرزه ام در مقابل چشمانم مغموم مرثیه سراییست که آهنگ فردایی تاریک را برایم می سرایند . به...
-
دل نوشته 5
چهارشنبه 30 مرداد 1392 19:28
پدرم بعد تنها چند بهار عمرم شبی بی خداحافظی به پاییزی دوری رفت و بر نگشت و مادرم را . . مادرم را . نمیدانم . هرجای دنیایی بهترین ها را برایت آرزو میکنم . دلم چون تاولی به بلوغ رسیده است . میترسم تلنگر دستی تنگ نازک شیشه ایش را بترکاند . برایت بهترین ها را آرزومندم شریک روزهای تنهایی من
-
دل نوشته 4
چهارشنبه 30 مرداد 1392 19:26
تو هم نمیفهمی که چه میگویم . وقتی چشمهایم از اشک لبریز شده میگویی چه چشمان شهلایی وقتی گلویم از بغض پر شده میگویی چه صدای گیرایی وقتی تمام نا امیدیم را برایت مینویسم میگویی چه قطعه زیبایی . می ترسم تو هم مرا نفهمیده باشی دوست روزهای تنهایی
-
دل نوشته 3
چهارشنبه 30 مرداد 1392 11:53
می نویسم چون شمعی که بیهوده در تاریکی قبرستانی می سوزد و پرتو می افکند ، در برابر چشمان بی فروغ مردگان سرد ، می نویسم چون رودی که هرز می رود در سینه کویر ، در منتهاالیه تمنای شهوت زمین . می نویسم چون انعکاس رو به زوال نعره آخرین پلنگ، بر قله های پست آرزوی ماه . می نویسم برای تو . شاید تو آخرین بکارت مهجور این روزها...
-
دل نوشته 2
چهارشنبه 30 مرداد 1392 11:40
گاهی دلم برای تو تنگ میشود ؛ با آن همه لطف و مهربانی بی بدیل ؛ گاهی دلم برای تو تنگ میشود بآن نگاه گرم وعجیب . باور نمیکنی ولی دلم همیشه برای تو تنگ می شود ، در خاطری تکیده و تنها و خسته و غریب .
-
عارفانه 2
چهارشنبه 30 مرداد 1392 11:38
دعا کن که باران ببارد به جانهای تشنه به دلهای سرد . دعا کن که ابری شود باز , چشمان خالی ز احساس درد دلم برات تنگ شده - رفیق
-
دل نوشته 1
چهارشنبه 30 مرداد 1392 06:15
دلم مثل یک غروب سرد پاییزی گرفته است . به پشت سر نگاه میکنم ،روزهای بلند تابستان گذشته اند . امروز برایم خاطره ای دردناک از از گرمای دستان کسی بجا مانده که از زمستان نبودنش بند بند وجودم به لرزه می افتد . چقدر زود گذشت ! لامصب گرمای تابستان ، وچقدر دیر پایان می شود روزهای کوتاه خزان . در کلبه ای سرد به تصویر مبهم کسی...