مست بود بی رحم و عربده جو . باابروی کمان و غروری چون سنوبر دلم را برده بود . بوی تند الکلش را دوست داشتم . اسیرش بودم . ولی هیچوقت عشقم را جدی نگرفت . مست بود و کمان ابرو . بی ملاحظه بی مبالات . غرورش را دوست داشتم . چیزی شبیه طنز یا تمسخری عارفانه در نگاهش بود . هیچگاه نگفت دوستت دارم . ولی با تمام ایمانم به سکوتش شک داشتم . یک عصر دلتنگ برایم نوشت خدا حافظ .
ومثل همیشه باور نکردم . اکنون او رفته تنها بوی الکلش و نگاه مستش وسینه ای بی دل تا ابد برایم مانده . بی رحم بود آن کمان ابروی مست ..... بی رحم
باشد تا در فصل رویش شقایقها دوباره دیدارش کنم . به خواهم گفت که من نیز مست بودم . نه مست کنیاک . مست مست عشق . هرچند او همیشه عشق را نادیده گرفت . کسی از دور تار شکسته دلم را می نوازد . صدایش راهنوز دوست دارم . هرچند گاهی فالش می زند ولی ریتم قلب من همیشه ثابت بوده است . از عشق سروده است . سزایی در کار نیست . سزای عشق فقط ....
خیره در چشمانش زل می زدم . بی تزاحم کلامی ساعتها همکلامش بودم .
کاش فصل شقایقها زود از راه برسد...